صدا! صدای آشنا! بیا به شهر ما برس! شب است و نغمهها خموش، به داد نغمهها برس! غریو خواهرم ببین صدای مادرم شنوتو را به حرمت صدا، به داد این صدا برس چکانچکان خموش رفت، شبانههای مادرمفرشته و خدا گریست به داد گریهها برس ببین که ناهید سحر، گذر گذر به «دار» هاستافق افق برو برو به داد زهرهها برس ز کودکان شهرها ز دختران بیپناهچه قصههای خونچکان! به داد قصهها برس پرنده نیست درگـذر، بهار نیست در نگاهسرشک سرو و لاله بین، به داد لالهها برس ز خیمهی خزان اگر، نه آشیانه ماند و برگبخوان سرود رویش و، به داد ریشهها برس چه واژهها، چه نغمهها ز شعلهی جنون فسردــ به شعر و نغمهها سلام ــ به داد واژهها برس از این تطاول و جنون، نبود بینصیب کسشرارهها زبانه شد به داد شعلهها برس اگر که سور غم به راه، کمین نشسته خنده رابه خنجر امید و عشق، به داد خندهها برس ز سوز و رنج کاوهها، نمانده کورهها خموشبیا ز توفش دمان به داد کورهها برس نگو که عشقها شکست، نگو که نغمه ناله شدقسم به عشق و نغمهها! به داد نالهها برس به خشکسالی بهار کنون بیا و ابر شوببار و کو به کو برو! به داد چشمهها برس سمند بادپای عشق! یگانه خوب مهربان! صدا! صدای آشنا! بیا به شهر ما برس!
0 comments:
Post a Comment