نگاه به زانوی جانداری جمله زیر را بهیادم آورد: صاحب اراده، فقط پیش مرگ زانو میزند، و آن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست.
آیا منظور صرفاً همین چند تکه استخوان و عضله بود که قابلیت خم شدن را داشت؟ در دیدی عمیقتر دیدم که از پرواز انسان به عرش، تا رفتن او به حضیض ذلت از همینجا شروع میشود. عرش، از آن بابت که هرکس بخواهد بندگی خود را به معبود نشان بدهد، در مقابلش زانو میزند و سر به آسمان میسپارد. اما بعضی اوقات هم، مسیر رسیدن به افتخار، از زانو نزدن برمیآید. ”ژاندارک“ هیچ وقت زانو نزد. زاپاتا نیز هیچگاه ننگ زندگی روی زانوهای خود را نپذیرفت، حتی به قیمت اینکه ایستاده بمیرد. نمیدانم چه حکمتی داشت که دشمنان مشروطه نیز گلوله خودشان را به زانوی ستارخان شلیک کردند. نقطه اشتراک اینها این بود که هیچگاه در مقابل ظلم زانو نزدند و مرگ باافتخار را انتخاب کردند. اما هیچ کدام از بین نرفتند، بلکه برعکس، بالا رفتند. زیرا اینان صاحبان واقعی اراده هستند. در آنسوی طیف نیز هرکس خواست در دنیای ناپایدار زندگی، با آهنگی خفتبار، به حیات خود ادامه دهد، ترجیح میدهد روی زانوهای خود زندگی کند، چه آن کسی که در مقابل ظالم، مهر سکوت بر لب میزند،

یا آنکه در مقابل مادیات و زندگی خوار خود، سر خم کردن در مقابل ستمگر را میپذیرد. وجه اشتراک اینها هم این است که حقیرانه زنده میمانند ولی به زیر میروند و صاحب ننگ تاریخ
میشوند.
0 comments:
Post a Comment