آخرین روز نبرد


خاطرات بولیوی:”ارنستو چه‌گوارا”:Bolivia memoirs: ernestocheguevara
خاطره اي كوتاه از :
آخرین روز نبرد 7 اکتبر 1967
ما یازدهمین روز خود را روزی که گروه پارتیزانی آغاز به کار کرد به پایان رسانده‏ایم. امروز روزی بدون دغدغه بود و حتی تا ساعت 30/12 آرامش روستائی برقرار بود. هنگامی که زن چوپان پیری به محل اردوی ما وارد شد او را زندانی گرفتیم.

او اطلاعات قابل‌اعتمادی درباره‌ی سربازان به ما نداد و در جواب هر سوال می‏گفت که چیزی نمی‏داند و این که مدت‏هاست از این اطراف نگذشته است. او تنها درباره‌ی راه‏ها به ما اطلاعات داد و از اطلاعات وی چنین نتیجه می‌شود گرفت که ما اکنون از “هیلوئرا” و “خواگوئی” دو فرسخ و از “پوکارا” دو فرسخ فاصله داریم. در ساعت 30/17 اینتی و آتی‌چیو و پابلیتو به خانه‌ی زن پیر رفتند. وی در آن جا یک دختر چلاق و دختری قصیری دارد. به او 50 پسو Peso داده شد و وظیفه‌مند گردید که سخنی نگوید اما امید زیادی نداریم که به کلام‌اش وفادار بماند.
 هفده نفری در زیر نور ضعیف ماه به راه‌پیمائی ادامه داده‏ایم که بسیار خسته‌کننده بود و از خود در دره جای پای بسیار باقی گذاشتیم. در این دره خانه‏ای وجود ندارد اما سیب‌زمینی کشت می‏شود که از طریق جوی‌بارهای منشعب از نهر آب‌یاری می‏شود.

در ساعت 2 (صبح 8 اکتبر) برای استراحت توقف کردیم زیرا ادامه دادن بی‏فایده بود. به هنگام راه‌پیمائی در شب الچینو واقعاً دردسر عظیمی است.
 ارتش گزارش عجیبی درباره‌ی حضور 250 نفر در سرانو Serrano صادر کرد که قرار است از گذر افراد محاصره شده که گفته می‏شود 37 نفر باشند جلوگیری به عمل آورد.
 ارتش خفاگاه ما را بین رودخانه‌های آچرو Acero و اورو Oro 
اعلام داشته‌اند. این خبر ظاهراً ردگم‌کن است.


Share:

0 comments:

Post a Comment

Powered by Blogger.

Labels