✍نامه اى از #آتنا_فرقدانى از روزهاى زندان:
در همین روزها سرود "بوی گل سوسن و یاسمن آید.." از بلندگوی زندان قرچک پخش می شد و یکی از زندانیان به هم سن و سال خودم با این سرود شروع به رقصیدن کرد!! ناخود آگاه تصویر "بلیزر معروف" در ذهنم نقش بست و همان لحظه،خودکار قرمز و سیاه را به خشم برای به تصویر کشیدنش به خدمت گرفتم.دختر هم چنان می رقصید و از خودم می پرسیدم برای بوی گل سوسن و یاسمنی که هرگز نیامد خوشحال است؟!یا برای اینکه چشم یزید زمان ز حلقه در آید؟! طاقت نیاوردم و به کنارش رفتم؛گفتم این همه احساس را خرج کسی کن که وقتی به سوی تو رهسپار است و از او می پرسند چه احساسی داری؛نگوید هیچ!! دختر از رقصیدن بازماند و گفت:اگر چندین سال از عمرت را در زندان باشی و شادی و نشاط از زندگیت رخت بسته باشد؛با ریتم تند دروغین ترین شعارها می رقصی تا روزگار بگذرد!!
به 30 سال از زندگیم که در زندان بستری شده است اندیشیدم و هشت سالی که در آن نبودم...اما این روزها زخمی ترین هم نسل های من از خود می پرسند:"کدام 38 سال؟!! بوی گل سوسن و یاسمنی که نیامد،هیچ...38 سال عطر زمستان کنون از وطن آید...جان ز تن زندگان سوی کف آمد...
چرا که نمی گذرد این روزگار تلخ تر از تلخ...!
اتنا فرقدانی
#سرقت_انقلاب57
0 comments:
Post a Comment