به ناموزونترین قالب
بدون قافیه
این شعر را تقدیم باید کرد
به انسانها
به روز زن.
به روز آرزوی نفی تحقیر و خشونت
سخن از آفتاب و گل،
سرود و چشمه و بلبل،
و یا از شمع و پروانه نمیگویم.
و تحسینی و احسنتی نمیجویم
مرا این بس
که خاری بر دلی بنشانم از دردی
و بر اعصاب روشنفکر یا تاریک اندیشان این دوران
بریزم از لج خود، سطل پرآبی،
مگر بر هم زنم، کابوسوار، آرامش خوابی
کنون این شعر بیپیرایش بیوزن بدترکیب
و یا شاید به وزن درد، و در آن مستتر، یک قافیه ناجور، همچون زهر یا چون نیش، - به طعم تلخ.
همین!
اینک بخوانیدش:
«این یک شعر بسیار قوی است!
برای سمینارهای نفی خشونت
با تصویرهای داغ و مهیّج
که در تمامی این سالها
تکرار میشود.
با واژههای سوزانی
که خویش را همچون زنان میهن ما، به آتش کشیدهباشند،
شعری بدیع
با واژههایی که خفه شدهاند
همچون دخترک یازدهساله سقزی
که روسریاش را، طناب دار خودش میکند.
چرا که از نه سالگی، در کتب قوانین، یک زن است.
و باز این یک شعر بسیار مؤثر است
چرا که بسادگی، همه را به گریه میاندازد.
آنگاه که تصویر میکند،
لحظههای آوار غم را
دخترکان معصوم بم را
که عروسکهایی فروختنی میشوند
در ویترین رذالت
اما
در بند سوم
از حیث قافیه
تمام مصرع ها
دقیق و کامل و بینقص اند
حتی در آن زمان
که دخترکی نوجوان
با مردی ازدواج داده میشود
پیر، پیر، پیر، پیرتر از پدرش
و سرانجام،
حلقه ازدواجش
بزرگ، بزرگ، بزرگ میشود
به قطر حلقه ـ طنابی، برگردنش.
-یک دست محکم برای شاعر لطفا ! بهخاطر بهترین توصیف گریهآور!
متشکرم! باز هم ادامه دارد
بندهای قویتر
که هیچکس نمیتواند به آن نگاه کند
جز مردان متجاوزی که
دلهایشان را نیز پرتاب میکنند
به سوی زنی که در خاک کاشته شده است!
با یک چنین تشبیه «دل» به سنگ،
و، «زن» به درخت،
بهتر ازین، چهکسی حال بشریت را به هم زده است؟
و باز هم اگر بخوانید
در بند بند این شعر
به همین مناسبت غافلگیر میشوید!
در میانه بهت و درد
آنجا که،
حقوق مندرج در اعلامیه جهانی را یک به یک
در سطل زباله میاندازند.
-چون مادران خیابانی، که کودکان معتاد خویش را، -
و این همه حقوقبشر تصویب شده.
در سطلهای زباله، جیغ میکشند
در بند بعد
شما به اوج شعر میرسید
آنجا که از سرگذشت زندانیان سیاسی زن،
در یک قصیده ناگفتنی
تنها نوشته شدهست:
«غیرقابل شرح…»
تأیید میکنید!؟
شعر بدیعیست
با بندهایی که بعد از آنتراکت گریه خواهید خواند.
و از خشونت قانونی علیه زنان
تصویرها ارائه کرده است
و از نخوت مردانی که نمیدانم چگونه،
افتخار میکنند که در قرن برابری زن و مرد بهسر میبرند.
ای روز بیست و پنج نوامبر!
ای روز هشت مارس!
ما را ببخش
ای روان همه زنانی که خروش برداشته اید!
بر ما ببخشایید!
چرا که ما هنوز
آنقدر عرضه نداشتهایم
که زندگی انسانی را شروع کنیم.
و تا آن دم
که ما شما را انسان ببینیم
و شما در ما «انسان» ی ببینید
و زندگی اینقدر دردناک نباشد
راهیست بس دراز.
تنها سرود تسلابخش
در این زمانه ناخوش
صدای زنانی است، که واژه «زن» را
پیش از آن که تلفظ کنند، خود، «انسان» قرائت کردهاند
و ما همچنان روانهایم
تا آن زمان که بیست و پنج نوامبر، و یا هشت مارسی در میان نباشد.
چنان که برای مردان
وجود ندارد.
روزی که هیچ شاعری
برای اثبات انسان بودن انسان
جان نکند.
و شعر، باز از آفتاب نغمه سرکند و از گل
و از سرود و چشمه و بلبل
و بغض برطرف شود
و دل بیاساید
و اشک خشک شود
و خندهای بشکوفد.
#زن #8مارس #انسان
0 comments:
Post a Comment