چند اين شب و خاموشي؟ وقت است كه #برخيزم
وين آتش خندان را با صبح برانگيزم
،
گر سوختنم بايد افروختنم بايد
اي عشق بزن در من كز شعله نپرهيزم
،
صد دشت شقايق چشم در خون دلم دارد
تا خود به كجا آخر با خاك در آميزم
،
چون كوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخيزد آنگاه كه برخيزم
،
برخيزم و بگشايم بند از دل پر آتش
وين سيل گدازان را از سينه فروريزم
،
چون گريه گلو گيرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آويزم
،
اي سايه ! سحرخيزان دلواپس خورشيدند
زندان شب #يلدا بگشايم و بگريزم
#هوشنگ_ابتهاج
وين آتش خندان را با صبح برانگيزم
،
گر سوختنم بايد افروختنم بايد
اي عشق بزن در من كز شعله نپرهيزم
،
صد دشت شقايق چشم در خون دلم دارد
تا خود به كجا آخر با خاك در آميزم
،
چون كوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخيزد آنگاه كه برخيزم
،
برخيزم و بگشايم بند از دل پر آتش
وين سيل گدازان را از سينه فروريزم
،
چون گريه گلو گيرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آويزم
،
اي سايه ! سحرخيزان دلواپس خورشيدند
زندان شب #يلدا بگشايم و بگريزم
#هوشنگ_ابتهاج
0 comments:
Post a Comment