نيما كي بود ؟؟


نيما كي بود ؟؟
شايد خيلي از شما نيما يوشيج يا علي اسفندياري  رو بشناسيد
شاعري خوش زبان وخالق شعر نو براي خروج از قيد وبندهاي  كلاسيك و محدود
او  دست به  كاري زد كه تا به امروز اين سبك از زيباترين ومدرن ترين زبانهاي بيان درد وواقعيت درون وجامعه شده .


نیمایوشیج بنیانگذار شعر فارسی، در پاییز سال 1274 خورشیدی در یوش ـ روستایی در ناحیه نور مازندران ـ زاده شد.
در همین روستا به گفته‌ی خودش خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده به ضرب ترکه و بوته‌های گزنه آموخت. بعدها که به شهر آمد، به مدرسه‌ی «سن لویی» فرستاده شد و به تشویق نظاموفا به سرودن شعر پرداخت. آشنایی با زبان فرانسه و بهره‌مندی از ذهنی خلاق و جستجوگر در شعر، راه تازه‌یی پیش پای وی گشود و نوگرایی و نو زایی در شعر پارسی، سرانجام با کوشش‌های وی به برگ و بار نشست. در سال 1300 منظومه‌ای به نام «قصه رنگ پریده» انتشار داد. در همین سال نخستین سروده‌هایش را در روزنامه «قرن بیستم» به سردبیری میرزاده عشقی و در پاییز سال 1301 شعر «ای شب» را در روزنامه هفتگی «نو بهار» منتشر کرد.
نیما از سال 1317 تا 1320 در شمار هیأت تحریریه مجله موسیقی بود و اشعار خود را در آن انتشار می‌داد. در همین سالها موج مخالفت‌های هواداران شیوه دیرینه در شعر با وی بالا گرفت؛ اما هر چه زمان می‌گذشت، شیوه‌ی کار وی که بر پایه‌ی نیازهای زمانه، رو به بالندگی و رؤیایی داشت، اندک اندک راه خود را می‌گشود و پیش می‌رفت؛ تا به امروز که هر برگزیده‌ای از سروده‌های شاعران معاصر به شایستگی با یاد و نام و سرودهای وی آغاز می‌شود.
نیما چه کرد؟
بخشی از زندگی و تحصیل نیما در اروپا و فرانسه گذشت. آثار به‌جای مانده از ردّ فکر نیما، نشان می‌دهد که اندیشه‌ی او به این مشغله و پرسش رسیده بود که «شعر چیست؟» این پرسش و پاسخی که نیما به آن داد، جرقّه‌یی شد که شعله گرفت و زبانه کشید.
نیما به ظاهر پوسته‌ی یک هسته را ترکاند: وزن و اندازه‌ی مصرع و بیت را شکست، قافیه را لطافت موسیقی بیرونی ـ اما اختیاری ـ دانست و لاجرم شکل شعر را تغییر داد. این قدم اول و آغازین کار نیما بود.
نیما در سال 1338 دیده از جهان فرو بست.

*** *** ***
مـهـتـاب
علی اسفندیاری -نیمایوشیج

می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شب‌تاب
نیست یک‌دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته‌ی چند
خواب در چشم ترم می‌شکند.
*
نگران با من استاده سحر
صبح می‌خواهد از من
کز مبارک دم او
آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می‌شکند.
*
نازک‌آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم می‌شکند.
*
دستها می‌سایم
تا دری بگشایم.
بر عبث می‌پایم
که به در کس آید.
در و دیوار به هم ریخته‌شان
بر سرم می‌شکند.
*
می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شب تاب
مانده پای‌آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می‌گوید با خود:
غم این خفته‌ی چند

خواب در چشم ترم می‌شکند.
سايت من ايرانم
Share:

0 comments:

Post a Comment

Powered by Blogger.

Labels